وی نخست به تعریف تبعیض می پردازد. در این راستا او تبعیض مثبت و منفی را از یکدیگر تمایز می بخشد. به عنوان مثال معلمی که به شاگرد خوب نمره بهتری می دهد بر اساس میزان یادگیری میان شاگردان خود تبعیض مثبت قایل شده است. تبعیض منفی تبعیضی است که بر اساس مواردی همچون جنسیت، نژاد، و ملیت شخص صورت میگیرد و به لحاظ اخلاقی مذموم است.
دیوید بناتار در بررسی تبعیض منفی به ما یادآوری میکند که این بررسی میبایست هوشمندانه شکل بگیرد. به عنوان مثال شرکتهای بیمه دولتی خدمات ماموگرافی بروی زنان میانسال را رایگان انجام میدهند امّا رایگان نبودن ارائه این خدمات برای مردان نه به دلیل تبعیض جنسیتی منفی بلکه به دلیل تفاوت شرایط جسمی زنان و مردان است. بنابراین تبعیض جنسیتی تبعیضی بر اساس جنسیت است در صورتی که جنسیت شخص دلیلی یا توجیهی برای تبعیض نباشد. رویکرد بناتار در مقابل رویکردهایی است که سعی دارند تبعیض جنسیتی را صرفا علیه زنان و به دلیل وجود سیستم یا ساختاری که زنان را سرکوب یا تخطئه میکند معرفی کنند. به عبارتی بناتار بر عمل تبعیض جنسیتی تمرکز میکند و نه ساختار و سیستم تبعیض جنسیتی. از نظر بناتار تمرکز بر تبعیض جنسیتی با توجه به ساختار و سیستم مانع فهم مصادیق تبعیض جنسیتی میشود. به عنوان مثال مانع توجه به تبعیض جنسیتی علیه مردان شده است. بر اساس دیدگاه بناتار تبعیض جنسیتی و نژادپرستی از جمله مواردی هستند که در آنها خصوصیات یک فرد به عنوان دلیلی برای انسان به شمار نیامدن وی در نظر گرفته میشوند. به عبارت دیگر اگر شخصی از نژاد دیگری بود یا جنسیت دیگری داشت دچار تبعیض نمیشد.
بناتار مخالفان عمده خود را فمینیستهایی میداند که دغدغهشان پیشبرد منافع زنان است و نه دستیابی به حقوق برابر و بهبود وضعیت انسانها. فمینیستهایی که حتی در مواردی که تبعیضی علیه زنان صورت نگرفته است وقایع را به گونهای قلب میکنند که گویی چنین بوده است. چرا که مطلوب آنها نه برابری بلکه پیشبرد منافع زنان به هر قیمتی است. بناتار بر این باور است که بسیاری از فمینیستهایی که چنین نیستند نیز در مواجهه با سخن از تبعیض علیه مردان به چنین فمینیسمی متمایل میشوند.
بناتار سپس به موارد تبعیض علیه مردان میپردازد که برخی از آنها در طول تاریخ وجود داشتهاند برخی متاخرتر هستند. مردها همیشه در طول تاریخ مجبور بودهاند در جنگهایی که رخ میداده است شرکت کنند. بسیاری از آنها برخلاف میلشان، و در صورت مخالفت با مجازات (حتی اعدام) مواجه میشدند و میشوند. علاوه بر این فشار اجتماعی علیه آنها بسیار زیاد بوده است. به عنوان یک نمونه در جنگ جهانی اول در انگلستان زنها پرهای سفیدی به دست میگرفتند – که سمبل بزدلی بودند ـ و به مردها و حتی نوجوانانی که در جنگ شرکت نمیکردند میدادند. میلیونها مرد در جنگهای تاریخ کشته شدهاند عده بسیار زیادی مجروح شده اند و یا به دلیل شرایط جنگ از مشکلات روحی و روانی رنج بردهاند. علاوه بر این خدمت سربازی در اغلب کشورهای جهان به مردان محدود است و در کشورهایی که زنان نیز باید به سربازی بروند نوع وظایف و کارهایشان ساده تر است.
همچنین مردها بسیار بیشتر از زنان قربانی خشونت هستند. به جز در دو مورد: تعرض جنسی و خشونت خانگی. هرچند بناتار، باور رایج مبنی بر بیشتر بودن این دو نوع خشونت علیه زنان در مقایسه به مردان را به چالش می کشد. باید توجه داشت تعرض جنسی به مردها در خیلی از موارد جدی گرفته نمیشود یا مورد بررسی قرار نمیگیرد. در مورد خشونت خانگی تحقیق هایی نشان دادهاند که زنها به اندازه مردان مرتکب خشونت خانگی میشوند و این تصور که تنها زنان قربانی این نوع خشونت یا در اکثر اوقات زنان قربانی این نوع خشونت هستند اشتباه است. همچنین در این تحقیق ها هنگامی که خشونت خانگی را محدود به خشونت های جدی تر مانند کتک زدن، تهدید با چاقو یا اسلحه و مشت ولگد کردند موارد خشونت خانگی توسط زنان افزایش داشت در حالی که موارد مرتکب شده توسط مردان یکسان باقی ماند. همچنین بناتار به تحقیق هایی اشاره میکند که فرضیه خشونت زنان در دفاع از خود را رد میکند.
خارج از محیط خانه، هم مردان و هم زنان در مواجهه با مردان غریبه با خشونت بیشتری نسبت به زنان غریبه عمل میکنند (به خصوص پسرهای بین سنهای ۱۶ تا ۲۴). همچنین مجازاتهای بدنی مانند شلاق در طول تاریخ با شدت بیشتری بر مردان اعمال میشده است یا صرفا به مردان منحصر بوده است. حتی در مدارس نیز تنبیه پسربچه ها از دختربچه ها سفت و سختتر است و گاهی تنبیه فیزیکی تنها به پسرها محدود میشود. همچنین وی اشاره میکند که پسرها در منزل بیش از دخترها تنبیه فیزیکی میشوند. وی در ادامه به بررسی مواردی مانند خشونت در زندان تعرض جنسی در زندان می پرازد. در این موارد مردان بیش از زنان قربانی خشونت هستند. همچنین مجازات اعدام در برخی کشورها منحصر به مردها است و در دیگر کشورها احتمال صدور حکم اعدام برای مردها در مقایسه با زنان و در موارد مشابه، خیلی بیشتر است.
وی سپس به بررسی باورهای رایج مانند خشنتر بودن مردان میپردازد و با اشاره به تحقیقهایی که در این زمینه صورت گرفته عنوان میکند که این گونه باورها درست نیستند. وی همچنین به مثال هایی مانند مشارکت زنان در نسل کشی رواندا اشاره میکند که در عمل، زنان دستکم همپای مردان درخشونت نقش داشتهاند.
در بخشهای بعدی کتاب بناتار به قوانینی به نفع زنان برای جبران تبعیض علیه آنها در طول تاریخ اشاره میکند و آنها را به چالش میکشد و تبعیض علیه مردان فعلی به خاطر آنچه که در طول تاریخ بر زنان رفته است را ناروا و تبعیض آمیز میخواند.
در نهایت او به تبعیضهایی علیه مردان در کتاب خود اشاره میکند که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم محصول فمینیسم است. به عنوان مثال، در حالی که رسیدگی به تعرض و آزار و اذیت زنان وضع بهتری نسبت به گذشته پیدا کرده مردان گاهی بی دلیل و صرفا بر اساس شکایت دروغین در چنین مواردی متهم میشوند. یا در برخی مشاغل زنها میتوانند شغلهای سابقا مردانه را انتخاب کنند ولی عکس آن صادق نیست. مثلا زنها میتوانند پزشک شوند ولی مردها امکان پرستار شدن را ندارند یا چنین شغلی به لحاظ اجتماعی برای آنها پسندیده به شمار نمیآید. او همچنین خاطرنشان میکند که جملاتی که در آن زنان برتری داده میشوند با مخالفتی مواجه نمیشود ولی عکس آن با واکنش فمینیستها مواجه میشود. بناتار در پایان با بررسی مواردی از این قبیل در دوران متاخر یکی از مقصرین اصلی تبعیض جنسیتی دوم را فمینیسم – از نوع زنسالارانه نه برابریطلب – برمیشمارد.
این کتاب از چند جهت حائز اهمیت است. اول اینکه به جای ساختار و سیستم ما را به موارد و مصادیق فرا می خواند. ساختار مفهومی مبهم است، با این حال اغلب افراد با خیالی آسوده از آن استفاده می کنند. از جمله ایرادهای نگرش «ساختاری» این است که به ناچار همه موارد و مصادیق را باید بر اساس آن تفسیر کرد. بنابراین اگر بپذیریم که ساختار قدرت مردسالارانه است گاهی ممکن است مجبور شویم همه چیز را از دید مردسالاری نقد کنیم، حتی مواردی که کوچک ترین ربطی به مردسالاری نداشته باشد. در چنین مواردی بیش از تحلیل و نقد، شخص هنرمندی خود را در ربط دادن امور بی ربط نمایان می سازد. دوم اینکه به ما یادآوری میکند نگرشی که مبتنی بر یک جنسیت، نژاد، یا ملیت شکل بگیرد، هرچند در ابتدا ممکن است به گسترش عدالت کمک کند ولی اگر نقد و بررسی نشود خود میتواند به بی عدالتی های دیگری منجر شود. توجه به این موارد و دیگر مسائل مطرح شده در کتاب، فارغ از اینکه مورد پذیرش ما قرار بگیرد یا خیر، میتواند بهانه ای برای بررسی و بازتعریف مفهوم تبعیض جنسیتی و نوع مواجهه ما با این مسئله باشد.